مرتبط با :

«منافع»
میتوانند تبیینگر اتخاذ یا عدم اتخاذ سیاستهای مختلف از سوی کشورها
باشند، اما این واقعیت را نباید فراموش کرد که همواره ارزشها و باور به
آنها، در جهتگیریها و تشویق در استمرار یا توقف سیاستها، تاثیری
انکارنشدنی دارند. لذا قدرتهای بزرگ نظیر ایالاتمتحده امریکا همواره در
فرایند سلطهگری خویش به سلسلهای ارزشهای مورد قبول و باور در سطح جهانی
نیاز دارند که به کمک آنها بتوانند پیگیری منافع خویش را کتمان یا توجیه
نمایند. با فروپاشی بلوک شرق، نیازمندی به دشمن جدیدی برای ایالات متحده
امریکا که در تعارض با ارزشها و باورهای مورد حمایت این کشور باشد و اجرای
برنامههای سیاست خارجی آن را تسهیل کند، در قالب طرح مقوله تروریسم و
پردازش آن در جهت منافع ایالاتمتحده امریکا ظهور و بروز کرد. در نوشتار
زیر، این فرایند و اهمیت آن در تدوین سیاست خارجی مناسب از سوی جمهوری
اسلامی بررسی شده است.
پس از رویدادهای یازدهم سپتامبر، اهمیت خاورمیانه باعث شد قدرتهای بزرگ به
این منطقه استراتژیک توجه نمایند و درصدد برآیند موقعیت ممتازی در منطقه
کسب کنند. قرارگرفتن کشورهای مخالف ایالاتمتحده در خاورمیانه، فرصتی را
برای رقبای امریکا فراهم آورد تا روابط خود را با این کشورها گسترش دهند.
در این میان میتوان به اقدامات اروپا و کشورهایی از قبیل روسیه و چین
اشاره نمود که از طریق گسترش همکاریهای خود با کشورهای مخالف حضور امریکا
در منطقه، بهصورت آشکارا و مخفیانه درصددند از گسترش سیر یکجانبهگرایی
ایالاتمتحده جلوگیری کنند. تا قبل از یازدهم سپتامبر، امریکا بهانهای
کافی برای پایاندادن به این وضعیت نداشت، اما این حادثه، زمینه مقابله
امریکا با این وضعیت را فراهم کرد. بهعبارتدیگر وجود رژیمهای اقتدارگرا
در منطقه و حل مناقشه اعراب و اسرائیل، امریکا را در جهت ایجاد تغییرات
اساسی در منطقه استراتژیک خاورمیانه و دولتهای آن ترغیب میکرد.
بهطورکلی رویداد یازدهم سپتامبر و تحولات پس از آن جریانات خاورمیانه را
به نظام بینالملل مرتبط نمود و اهمیت این منطقه را در توازن قدرت
بینالمللی افزایش داد. این امر باعث شده است آرایش نظامی ایالاتمتحده در
منطقه پس از پایان جنگ سرد و بهویژه پس از یازدهم سپتامبر افزایش یابد؛
درواقع امریکا بدونآنکه به واقعیتهای منطقه توجه نماید، حضور نظامی خود را
در منطقه به صورت روزافزون افزایش داده است.[۱] این امر پیامدهای زیانباری
را در کوتاهمدت و بلندمدت، برای کشورهای منطقه در پی خواهد داشت. زیرا
ایالاتمتحده با درک نادرست از شرایط خاورمیانه، نهتنها در رسیدن به اهداف
خود ناکام خواهد ماند، بلکه با حضور نظامی خود در خاورمیانه بحرانها و
منازعات منطقهای را نیز تشدید خواهد کرد. ازآنجاکه تسلط بر قلمرو
ژئواستراتژیک خاورمیانه، زمینة داشتن موقعیت برتر در نظام جهانی را فراهم
میآورد، قدرتهای عمده جهان به تلاششان برای تقویت نفوذ خود در این منطقه
افزودهاند که گاهی اوقات موجبات رقابت میان آنها را فراهم مینماید. در
این میان ایالاتمتحده قصد دارد با تکیه بر توان نظامی خود، سیاست تهاجمی و
جنگسالارانه را در پیش گیرد تا بتواند با تسلط بر تحولات منطقه، زمینه
تقویت سیر سیطرهجویی خود را در نظام بینالملل فراهم نماید. جمهوری اسلامی
ایران نیز با دارابودن موقعیت ممتاز استراتژیک و ژئوپولتیک در منطقه، از
این سیاستهای امریکا مصون نخواهد ماند و ضرورت تدوین استراتژیهای مناسب
برای ایران در این زمینه کاملا روشن میباشد. به همین جهت، جمهوری اسلامی
ایران در طراحی دیپلماسی خود باید به عواملی از قبیل نظامی و امنیتیشدن
عرصه روابط بینالملل پس از یازدهم سپتامبر، سیطرهجویی امریکا در مناطق
گوناگون جهان، نزدیکی بیسابقه سیاست خارجی و اهداف امریکا با اسرائیل و
گسترش اهمیت منطقهگرایی توجه کند.
بهطورکلی میتوان گفت که دشمنتراشی و ایجاد دشمن فرضی یکی از لازمههای
تعقیب استراتژی توسعهطلبانه غرب و بهویژه ایالاتمتحده است. استراتژی
دشمنسازی امریکا با دیدگاه اندیشمندانی مثل ماکیاولی و اشتراوس مطابقت
دارد که معتقدند اگر تهدید خارجی وجود نداشته باشد، باید آن را ساخت. در
فاصله زمانی میان جنگ جهانی دوم و فروپاشی بلوک شرق، ایالاتمتحده با
بزرگنمایی خطر کمونیسم و حضور در منطقه خاورمیانه درصدد بود به اهداف
استیلاطلبانه خود دست یابد. به همینمنظور، تحت عنوان سیاست سد نفوذ
کمونیسم، پیمانهای منطقهای نظیر سنتو و سیتو با حضور امریکا و کشورهای
منطقهای طرفدار غرب در منطقه منعقد شده بود. بهعبارت دیگر، وجود
ایدئولوژی کمونیسم در دوران جنگ سرد و معرفی آن بهعنوان تهدیدی برای تمام
کشورها از سوی غرب، فرصت مطلوبی برای ایالاتمتحده فراهم آورد که با حضور
مستقیم در تمام نقاط دنیا و از جمله منطقه خاورمیانه به منافع و اهداف
توسعهطلبانه خود جامه عمل بپوشاند. فروپاشی کمونیسم و خلأ ایدئولوژیک ناشی
از آن و همچنین نیاز امریکا به وجود دشمنی فرضی برای توجیه حضورش در منطقه
باعث شد این کشور، با مطرحنمودن خطر بنیادگرایی اسلامی و مرتبط نمودن
تروریسم با آن بهعنوان جایگزین کمونیسم، به حضور همهجانبه خود در منطقه
ادامه دهد. در این میان برخی کشورهای منطقهای تابع امریکا از قبیل ترکیه و
اسرائیل که با فروپاشی بلوک شرق، اهمیت استراتژیک خود را برای غرب از دست
داده بودند، با ایالاتمتحده همگام شدند.[۲]
اهداف قدیمی، دشمن نوین
در دوران جنگ سرد، جهان به دو بلوک شرق و غرب، به رهبری امریکا و شوروی
سابق، تقسیم شده بود و اکثر مناطق و کشورهای دنیا در یکی از این دو بلوک
قرار میگرفتند. منطقه خاورمیانه یکی از مناطق استراتژیک جهان میباشد که
در دوران جنگ سرد محل نزاع ابرقدرتهای شرق و غرب قرار گرفته بود. در این
چارچوب ایالاتمتحده در دوران جنگ سرد، سیاستهای توسعهطلبانه خود را تحت
عنوان مبارزه با کمونیسم تعقیب میکرد و بهعبارتدیگر مقابله با خطر
کمونیسم، بهعنوان دشمنی خطرناک، به حضور و نفوذ امریکا در کشورهای جهان
مشروعیت میداد. با فروپاشی نظام کمونیسم و پایان جنگ سرد، امریکا بهانهای
برای حضور نظامی در مناطق استراتژیک جهان نداشت و بهدنبال دشمنی بود که
جانشین خطر کمونیسم گردد و به همین منظور پس از یازدهم سپتامبر، خطر
تروریسم و ضرورت مقابله با آن را بهعنوان توجیهی برای حضور نظامی خود در
نقاط مختلف جهان مطرح کرد و آن را با منطقه خاورمیانه مرتبط نمود و از این
طریق درصدد برآمد اهداف استیلاجویانه خود را در منطقه توجیه نماید.
در دوران جنگ سرد، اهداف سیاست خارجی امریکا در منطقه خاورمیانه موارد زیر
را دربرمیگرفت: الفــ دسترسی آزاد و مطمئن به منابع انرژی خلیجفارس؛
بــ تضمین امنیت اسرائیل؛ جــ کنترل نفوذ شوروی سابق؛ دــ جلوگیری از
دستیابی قدرتهای منطقهای به موقعیت مسلط.[۳] پس از پایان جنگ سرد،
دیدگاههای متفاوتی در مورد وضعیت امریکا در نظام تکقطبی پس از جنگ سرد
رایج بود؛ عدهای معتقد بودند که دهه ۱۹۹۰ درواقع نوعی «لحظه تکقطبی»
میباشد و سرانجام پایان خواهد یافت. لذا استراتژی امریکا باید افزایش قدرت
و تعامل گزینشی با جهان باشد. برخی دیگر بر این باور بودند که قدرت امریکا
تا اندازهای زیاد است که برای دههها تداوم پیدا میکند و در نتیجه «لحظه
تکقطبی» میتواند «دوران تکقطبی» شود.[۴]
پس از شکلگیری حوادث یازدهم سپتامبر، نظریهپردازان روابط بینالملل
درخصوص جایگاه جهانی جدید ایالاتمتحده، دیدگاههای متفاوتی داشتند. از
جمله ویلیام والیس، دیدگاهی بدبینانه نسبت به احتمال گرایش امریکا به
چندجانبهگرایی پس از حوادث یازدهم سپتامبر دارد. بهنظر وی روند کنونی،
خصلت جلب همکاری کمتری دارد و حکومتهای اروپایی با انتخاب میان تبعیت از
رهبری ایالاتمتحده یا مقاومت در برابر آن مواجه میباشند و این امر نشان
میدهد که مواجهه کشورهای اروپایی با ادعای رهبری امریکا بر جهان در دوران
پس از یازدهم سپتامبر با همه دورانهای گذشته متفاوت میباشد. ولی برخی دیگر
از اندیشمندان روابط بینالملل بر این باورند که اقدامات یکجانبهگرایانه
امریکا برای ایجاد جهانی تکقطبی با محدودیتها و چالشهایی مواجه
میباشد.[۵]
بهطورکلی پس از حوادث یازدهم سپتامبر، سیاست خارجی ایالاتمتحده در
خاورمیانه با تغییراتی اساسی مواجه شد که عوامل عمده آن عبارتاند از:
الفــ رقابت امریکا با اروپا و روسیه در منطقه؛ بــ وجود شرایط مساعد در
خاورمیانه و ضرورت تغییر وضع موجود در آن برای حفظ منافع امریکا؛ جــ
اعتقاد رهبران امریکا بر این امر که لازمه تحقق صلح اعراب ــ اسرائیل،
تغییر شرایطی در منطقه خاورمیانه میباشد. با توجه به این موارد
سیاستگذاران واشنگتن به این نتیجه رسیدند که تغییر سیاست خاورمیانهای
امریکا برای تضمین برتری آن کشور در قرن بیستویکم ضروری میباشد.[۶]
درواقع رویداد یازدهم سپتامبر را میتوان دوره گذار در نظام بینالملل و
نیز سیاست خارجی امریکا دانست. این حادثه با ایجاد دشمن جدیدی به نام
تروریسم، زمینه را برای بهرهبرداری امریکا از این دشمن برای حل مشکلات خود
در نظام بینالملل فراهم آورد. بهعبارتدیگر، برخلاف دوران جنگ سرد که
شوروی و اقمار آن به سیاست خارجی امریکا جهت میدادند، اینبار خاورمیانه
این نقش را ایفا نمود. ارتباطدادن حوادث القاعده به خاورمیانه و طرح خطر
سلاحهای کشتارجمعی در منطقه، باعث افزایش اهمیت خاورمیانه در معادلات
استراتژیک امریکا و فراهمشدن زمینه تغییر وضع موجود در خاورمیانه شد و
ایالاتمتحده نیات و اهداف دیرین خود را با پوششهای جدید دنبال نمود.
امریکا در خاورمیانه
ایالاتمتحده برای حفظ و توسعه قدرت استیلاطلبی خود، سیاستهایی طرحریزی
کرده است تا قدرتهای منطقهای مانند ایران و چین را تضعیف کند. فشارهای
واردشده از سوی این قدرت استیلاجوی جهانی غالبا عواقبی ناخواسته و زیانبار
دارد؛ درواقع، فشاری که ایالاتمتحده بر این کشورها وارد میسازد، به صورت
عاملی تسهیلکننده در جهت تقویت و تحکیم روابط بین قدرتهای منطقهای مسلط
عمل میکند. ایالاتمتحده برای تامین منافع خود به همراهی و همکاری متحدان
منطقهای خود بهشدت نیازمند است. بهعبارتدیگر در خاورمیانه کشورهای
اسرائیل، عربستان، ترکیه و مصر و در آسیای شرقی کشورهای ژاپن، تایوان و
کرهجنوبی در جهت سیاست سیطرهجویی امریکا عمل میکنند. شایان ذکر است که
در خاورمیانه و آسیای شرقی بهترتیب کشورهای ایران و چین بهعنوان قدرت
برتر منطقهای قلمداد میشوند.[۷]
بهطورکلی، امریکا بهعنوان استیلاجویی جهانی، پیوسته ایران و چین را
بهعنوان دو ابرقدرت منطقهای به نقض حقوق بشر، تلاش برای ایجاد
زرادخانههای عظیم نظامی و تهدید همپیمانان امریکا متهم میکند. سیاست
امریکا در محکوم کردن کشورهای ایران و چین به شکلگیری پیمانهای منطقهای و
فرامنطقهای منجر شده است که در قالب آنها ایران و چین در کانون دوایر
متحدالمرکزی از کشورهای ناخرسند و مقاوم در برابر سیطرهجویی و
یکجانبهگرایی ایالاتمتحده قرار گرفتهاند. در خاورمیانه و آسیای شرقی،
این کشورها بهترتیب شامل سوریه و کره شمالی میباشند.[۸]
استراتژی منطقهای ایالاتمتحده بهشدت تحتتاثیر اسرائیل و صهیونیسم
بینالملل میباشد و دفاع از امنیت و موجودیت اسرائیل به سیاست خارجی
امریکا جهت میدهد. بهعبارتدیگر، امریکا به مناسبات خود با کشورهای
خاورمیانه و از جمله جمهوری اسلامی ایران از پشت عینکی مینگرد که اسرائیل
برایش ساخته است. در تمام مدت تاسیس غیرقانونی دولت یهودی در سرزمینهای
فلسطین، این رژیم از حمایتهای همهجانبه ایالاتمتحده برخوردار بوده است.
امریکا پس از شکلگیری اسرائیل، با فاصله اندکی آن را به رسمیت شناخت و در
پی درخواست عضویت اسرائیل در سازمان ملل، این کشور با کمکها و حمایتهای
ایالاتمتحده به عضویت سازمان ملل درآمد.[۹]
بهطورکلی ایالاتمتحده امریکا و اسرائیل مناسبات استراتژیک و اتحاد
نزدیکی با یکدیگر دارند و در چهار دهه اخیر، اسرائیل از کمکهای مالی، نظامی
و دیپلماتیک امریکا برخوردار بوده است. درواقع امریکا از زاویه
تحسینگرایانهای به اسرائیل مینگرد و عوامل آن عبارتاند از: الفــ
اسرائیل سنت دموکراسی، لائیسم و سکولاریسم به شیوه غرب را بهنحو مطلوب در
کشورش اجرا میکند؛ بــ این کشور با کمک کشورهای غربی و بهویژه امریکا
رشد اقتصادی بسیاری داشته است و به تبعیت از غرب، از اقتصاد بازار آزاد
حمایت میکند؛ جــ اسرائیل با جدیت با دشمنان مصالحهناپذیر خود و امریکا
مقابله میکند.[۱۰]
درکل حمایتهای سیاسی و اقتصادی فوقالعاده نمایندگان کنگره و رهبران فکری
امریکا منافع و سیاستهای اسرائیل را به پیش میبرد؛ درواقع مهمترین مساله
امنیتی که به سیاستهای امریکا بهعنوان قدرت استیلاجوی جهانی در خاورمیانه
جهت میدهد، حول منافع دولت اسرائیل دور میزند. میتوان گفت در سایه روابط
ویژهای که بین امریکا و همپیمان منطقهای کوچک ولی قدرتمندش، یعنی
اسرائیل، وجود دارد، عادیسازی روابط بین ایران و امریکا ممکن نخواهد بود.
این سیاست امریکا باعث رنجش ایران، بهعنوان یک قدرت بزرگ منطقهای، گردید
که در درازمدت تاثیر بسیاری در منافع ملی امریکا دارد.[۱۱]
جایگاه اسرائیل در استراتژی منطقهای امریکا
پس از رویداد یازدهم سپتامبر، تامین امنیت اسرائیل تاثیر بسزایی در
شکلگیری استراتژی منطقهای امریکا در خاورمیانه بر جای گذاشت. یکی از
انگیزههای مهم امریکا در حمله به عراق، تقویت روند صلح اعراب و اسرائیل
بوده است. حل این مناقشه دیرپای میتواند پرستیژ امریکا را در نظام
بینالملل تقویت نماید و زمینههای اعمال قدرت را برای این کشور در سطح
جهانی فراهم کند. درحالیکه اروپاییها تاکید میکردند که کلید حل بحران
عراق، حل مناقشه اعراب و اسرائیل است، جرج بوش پسر تحتتاثیر افکار
نومحافظهکاران به این باور رسیده بود که کلید حل مناقشه اعراب و اسرائیل
در منطقه خاورمیانه است و لذا تغییر رژیم در عراق، فلسطینیها را به صلح
وادار میکند.[۱۲] بهعبارت دیگر اتحادیه اروپا ریشه بحرانها و درگیریهای
منطقهای را در خاورمیانه، منازعه اعراب و اسرائیل میداند. در این چارچوب
اعتقاد آنها بر این بود که با حل نهایی اختلاف اعراب و اسرائیل، عراق نیز
بهعنوان کشوری عرب ناچاراً از موضع تهدید اسرائیل دست برمیدارد و برای از
دست ندادن حمایت اعراب با آنها همگام میشود. اما ایالاتمتحده معتقد بود
که سرنگونی رژیم صدام باعث میشود ضریب امنیتی اسرائیل افزایش یابد و
فلسطینیها و اعراب را در موضع ضعف قرار میدهد و به تحقق صلحی میان اعراب و
اسرائیل منجر میگردد که در آن منافع و اهداف امریکا و اسرائیل مورد توجه
قرار گیرد.[۱۳] بهعبارتدیگر تامین امنیت اسرائیل و حمایت از آن کشور به
سیاستهای امریکا در منطقه جهت میدهد. این امر در مواجهه دوگانه امریکا با
موضوع تروریسم و سلاحهای کشتارجمعی در منطقه بهخوبی مشهود است؛
ایالاتمتحده درحالیکه از سیاستهای اسرائیل در کشتار مردم فلسطین حمایت به
عمل میآورد، مبارزه فلسطینیها و دفاع آنها از سرزمین و حق حاکمیت خود را
عملی تروریستی قلمداد میکند.[۱۴]
همچنین، دولت امریکا میکوشد که ایران را از دستیابی به تکنولوژی صلحآمیز
انرژی هستهای محروم کند، درحالیکه نخبگان سیاسی امریکا در تعیین
استراتژی امنیت ملی امریکا برای اسرائیل از لحاظ داشتن سلاحهای کشتارجمعی
حق قائل شدهاند. به سخن دیگر، با توجه به اختلاف میان اسرائیل و کشورهای
اسلامی منطقه، ایالاتمتحده درصدد است با خلع سلاح کشورهای منطقه و
درعینحال تجهیز اسرائیل به انواع سلاحهای کشتارجمعی، توازن فرامنطقهای و
منطقهای را به نفع اسرائیل تغییر دهد. این مواجهه دوگانه امریکا در موضوع
تروریسم و سلاحهای کشتارجمعی نشاندهنده تاثیر اسرائیل بر سیاست خارجی
امریکا در منطقه است.[۱۵]
از دید نخبگان سیاسی امریکا، بزرگترین تهدید برای امنیت و موجودیت
اسرائیل، جمهوری اسلامی ایران میباشد و لذا رفتار خصمانه امریکا علیه
ایران همیشه تداوم دارد.
پس از انتخاب جرج بوش پسر به ریاستجمهوری ایالاتمتحده، این کشور در پی
آن است که سیاستهای جهانی، منطقهای و داخلی را بهمنظور ایجاد جوامع و
سیاستهای لیبرال، با بهکارگیری قدرت خود و آن هم در شکل نظامی، متحول کند.
بوش بر این باور است که جهان در آستانه تحولی عظیم در تاریخ بشری قرار
دارد و ایالاتمتحده امریکا خود را در مرکز ثقل این تحول میبیند.[۱۶]
درواقع استراتژی کلان امریکا در دوران پس از یازدهم سپتامبر که از تفکرات
محافظهکارانه نشأت گرفته و طی دو دهه گذشته تدوین گشته است، سه ویژگی مهم
دارد: ضدچندجانبهگرایی تهاجمی، جنگسالاری و مطلقگرایی اخلاقی. در توضیح
این عبارت باید گفت که نخبگان امریکا پس از یازدهم سپتامبر بر این باوراند
که با اعتقاد به نسبیگرایی نمیتوان از عدالت و عقلانیت سخن گفت. آنها
رژیمهای سیاسی را به نیک و بد، و خیر و شر تقسیم میکنند که این دیدگاه
متاثر از تقسیم ارزشها به خیر مطلق و شر مطلق میباشد. رگههای این اندیشه
را میتوان بهخوبی در جملات جرج دبلیو بوش (پسر) دید؛ جملاتی در مورد
دولتها و کشورهای شرور که ارزشهای امریکایی را به چالش کشیدهاند. ناگفته
نماند که در دوران ریگان نیز اتحاد جماهیر شوروی لقب امپراتوری شیطانی
(Evil Empire) گرفته بود.[۱۷] توجیهکننده این عناصر مبارزه با تروریسم
میباشد که به جای مبارزه با کمونیسم قرار گرفته است و چون مبارزه با
تروریسم هم میتواند در میان مردم مقبولیت پیدا کند، این توانایی را دارد
که مبنای تشکیل ائتلافهایی با قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای گردد.[۱۸]
بهطورکلی پس از یازدهم سپتامبر، نخبگان سیاسی امریکا به این باور رسیدند
که ماشین نظامی امریکا باید در جهت تحقق آرمانهای امریکا بهکار گرفته شود.
از نگاه دولت بوش، رویداد یازدهم سپتامبر بهعنوان مانعی در راه تحقق
آرمانهای امریکایی، ریشه در دنیای عرب دارد و لذا حذف صدام و ظهور دموکراسی
در عراق، باعث میشود سلسلهای از تحولات جدی پیدرپی در دنیای عرب به نفع
غرب و امریکا بهوجود آید. بههمیندلیل، اروپاییها، راهبرد دولت جرج بوش
پسر را «ویلسونیسم در چکمه» تعبیر میکنند و معتقدند که اینبار امریکا
درصدد است با قوای نظامی خود آرمانهای ویلسون را نهادینه کند.[۱۹]
بهعبارتدیگر امریکا برای خود منافع فراملی قائل است و درصدد است این
منافع را با بهکارگیری قدرت نظامی تامین نماید.[۲۰]
اروپا در خاورمیانه
ایالاتمتحده امریکا و اتحادیه اروپا از جمله بازیگران مهم و تاثیرگذار
نظام بینالملل محسوب میشوند و ازاینرو شناخت مواضع و عملکرد این دو
بازیگر در قبال جریانات جهانی، از جمله شیوههای تبیین پدیدارهای
بینالمللی محسوب میگردد. توجه به مقولات و مسائل مهمی همچون تروریسم،
سلاحهای کشتارجمعی، مناقشه خاورمیانه و سایر موضوعات مهم جهانی بهطور
فزایندهای در دستور کار اروپا و امریکا قرار گرفته است. هر دو بازیگر تلاش
میکنند جریانات مهم جهانی را مطابق با منافع و علایق خود هدایت نمایند و
بهرغم بسیاری از مواضع مشترک، اختلافات زیادی نیز در دیدگاهها و مواضع
آنها مشاهده میشود.
تا قبل از فروپاشی نظام دوقطبی، راهبرد کشورهای اروپایی در زمینه سیاست
خارجی، پیروی از جهتگیریهای امریکا بوده است. بهعبارتدیگر منافع امریکا و
اروپا در دوران جنگ سرد هیچگونه تقابلی با یکدیگر نداشته و سطح منافع
مشارکتی آنان نیز گسترده بوده است. پس از پایان جنگ سرد و با توجه به اینکه
منافع اقتصادی در سیاست خارجی اتحادیه اروپا بعد استراتژیک پیدا کرده، به
مرور سطح منافع رقابتی این اتحادیه با ایالاتمتحده در حال گسترش است.
درواقع با وجود آنکه اتحادیه اروپا و امریکا از مشارکت اقتصادی روبهرشد و
دوجانبه سودمند برخوردارند، توجه این دو بازیگر به حوزه منافع عینی و شخصی
در بسیاری موارد، موجبات تلاقی و حتی تعارض مواضع آنها را درباره این
موضوعات فراهم میسازد. البته ازآنجاکه اروپا و امریکا تشکیلدهنده تمدن
غرب هستند و از جهات فرهنگی و سیاسی با یکدیگر مشترکات بسیاری دارند، در
مقایسه با مناطق دیگر، در آینده نزدیک کمترین تقابل و تضاد منافع را با
یکدیگر خواهند داشت.[۲۱]
رویداد یازدهم سپتامبر و تحولات پس از آن، مناسبات امریکا و اروپا و
همچنین جایگاه استراتژیک اروپا را در سطح بینالمللی و منطقهای دگرگون
نمود و استراتژی منطقهای اروپا را در خاورمیانه تحتتاثیر قرار داد. در
فضای نظام بینالملل پس از یازدهم سپتامبر، اروپا در خاورمیانه با
نگرانیهایی مواجه بود که از جمله عبارتاند از؛ نفوذ اقدامات تروریستی و
بنیادگرایانه از خاورمیانه به اروپا، تبدیلشدن ناتو به ابزاری سیاسی در
دست امریکا پس از حمله یکجانبه این کشور به عراق، فشار امریکا بر اتحادیه
اروپا در زمینه افزایش هزینههای دفاعی و نظامی به منظور کاهش قدرت اقتصادی
کشورهای اروپایی، ناهماهنگی کشورهای اروپایی درخصوص اتخاذ یک سیاست مشترک
در خاورمیانه و ناتوانی اروپا در پرداخت هزینههای حضور در خاورمیانه.[۲۲]
تا پیش از وقوع یازدهم سپتامبر اروپاییها امیدوار بودند که پارادوکسهای
ناشی از این موارد را از طریق حضور در کشورهایی جبران کنند که امکان حضور
امریکا در آنها کم بود، چراکه فضای نظام بینالملل در این دوران، زمینه
عملیشدن این استراتژی را تاحدی فراهم آورده بود و امریکا بهانه چندانی
برای حضور در منطقه خاورمیانه نداشت.[۲۳] درواقع اروپاییها درصددند مفهوم
جدیدی از امنیت را به جای مفهوم آن در دوران جنگ سرد بهکار برند. در مفهوم
جدید، امنیت بیشازآنکه وابسته به قدرت نظامی و تکثیر نکردن سلاحهای
هستهای باشد، وابسته به توسعه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشورهای جنوب
مدیترانه میباشد. البته اقدامات امریکا پس از یازدهم سپتامبر در جهت
یکجانبهگرایی و تقویت نظامیگری از طریق حمله نظامی به افغانستان و عراق
در مسیر مخالفت و تضعیف فرایند جایگزینی مفهوم جدیدی از امنیت تلقی
میشود.[۲۴]
منافع اروپا در خاورمیانه بر تجارت، انرژی، ثبات مورد نیاز برای مهار
تروریسم و ایجاد صلحی پایدار میان اعراب و اسرائیل متمرکز است. در مورد
ثبات منطقهای، منافع اروپا با منافع امریکا همپوشانی دارد و این مساله از
موضوعات اولویتدار برای هر دو طرف محسوب میشود. بااینحال اروپا و
امریکا در خاورمیانه اختلافات زیادی با هم دارند. امریکا مایل است بهعنوان
یک ابرقدرت جهانی، با منطقه خاورمیانه در تعامل باشد و این درحالی است که
اروپا با توان و قدرت محدودتری که دارد، از مواضع توسعهطلبانه کمتری نسبت
به منافع و نیازهایش در منطقه خاورمیانه برخوردار است. همچنین اروپا برخلاف
امریکا که منطقه را به همپیمانان و دشمنان تقسیم میکند، درصدد برقراری و
حفظ رابطه با تمامی کشورهای منطقه است. امریکا از دهه ۱۹۹۰، از اتخاذ
رویکردی منصفانه نسبت به فرایند صلح خاورمیانه دوری کرده است، ولی اروپا
تحقق صلحی پایدار و باثبات را در گرو تشکیل دولتی فلسطینی به پایتختی قدس
شرقی میداند. میان اروپا و امریکا درخصوص اتخاذ جهتگیریها و سیاستهایی در
مورد عراق و ایران اختلافنظرهایی وجود داشته است.[۲۵]
سیاست اروپا در منطقه خاورمیانه به دلیل مشکلات موجود در راه دستیابی به
سیاستی مشترک در قبال خاورمیانه دچار ضعف بوده است. فقدان یکپارچگی در
اتخاذ راهبردی مشترک و نبود یکپارچگی در قدرت نظامی اروپا موجب شده است
میزان تاثیرگذاری اروپا محدود گردد.[۲۶] از عوامل دیگری که نفوذ اروپا را
در خاورمیانه آسیبپذیر میسازد، جایگاه ایالاتمتحده در نظام بینالملل و
استراتژی منطقهای آن کشور در خاورمیانه پس از یازدهم سپتامبر میباشد.
بهعبارتدیگر اروپا برای حفظ موقعیت فعلی و نیز کسب موقعیت برتر در آینده
نظام بینالملل، نیازمند این است که به شریک امریکا در خاورمیانه تبدیل شود
و نه اینکه تابع استراتژیک امریکا در خاورمیانه باشد. تحقق چنین امری
میتواند از فشارهای وارده از سوی امریکا بر کشورهای اروپایی بکاهد. از
منظر امریکا، اروپاییها میکوشند که بدون پرداخت هزینههای لازم برای حضور
در خاورمیانه و صرفا با اتکا به اختلاف موجود میان امریکا و برخی کشورهای
منطقه از جمله ایران، سوریه، لیبی و عراق (قبل از حمله امریکا به آن کشور)،
موقعیت خود را در خاورمیانه تثبیت کنند و از وابستگی خود به امریکا در
حوزههای اقتصادی، سیاسی و نیز بینالمللی بکاهند.[۲۷]
درواقع از نظر امریکا، اروپا توان پرداختن هزینه حضور در منطقه خاورمیانه
را ندارد و ازهمینرو باید دنبالهرو سیاستهای امریکا در این منطقه باشد.
امریکا و اسرائیل درنهایت حاضراند اروپا را بهعنوان بازیگر درجه دوم در
خاورمیانه بپذیرند. یکی از انگیزههای رهبران اروپایی برای پیوستن به
ائتلاف ضدتروریسم در جنگ افغانستان، متقاعدکردن امریکا به پذیرش اروپا
بهعنوان شریک در خاورمیانه ازیکسو و استفادهنکردن از شیوه حمله نظامی
علیه عراق ازسویدیگر بود. بهطورکلی اروپا تواناییهای لازم را بهمنظور
تاثیرگذاری بر چگونگی سیاستهای خاورمیانه ندارد، بنابراین موضوعات مورد
علاقهاش این اجازه را نمیدهد که حتی در صورت داشتن دیدگاههای متفاوت بر
سر تاکتیکها، راهبردها و هزینهها، به منافع بنیادین مشترکی که با امریکا
در منطقه دارد، آسیبی برسد.
بهطورکلی، استراتژی منطقهای اتحادیه اروپا در خاورمیانه، بهشدت
تحتتاثیر اقدامات و مواضع ایالاتمتحده است که نمونه مشخص آن رویکرد
کشورهای اروپایی درباره برنامه هستهای ایران میباشد. کشورهای یادشده بر
حقوق ایران در چارچوب آژانس بینالمللی انرژی اتمی و براساس عضویت ایران در
معاهده عدم گسترش سلاحهای هستهای تاکید میکنند. آنان الگوهای مرحلهای
را پذیرفته و از برخوردها و اقدامات واکنشی بر ضد ایران نگران بودند و برای
تحقق چنین سیاستی، الگویی متفاوت با امریکا به کار گرفتند. اروپاییها در
اعمال اقدامات تنبیهی علیه ایران محتاطتراند و از فشارهای تدریجی و
گامبهگام متناسب با رفتار ایران حمایت میکنند. بهعبارتدیگر، نگرش
کشورهای اتحادیه اروپا ابتدا مبتنی بر شفافسازی سیاستهای اتمی ایران به
ازای مشارکت بینالمللی برای تامین نیازهای هستهای این کشور بوده است و
زمانیکه ایران گامهایی را در چنین جهتی برداشت، کشورهای اتحادیه اروپا با
واکنش امریکا روبرو شدند. بنابراین معادله رفتاری جدیدی ایجاد شد که در
چارچوب آن محدودیتها و فشارهای بینالمللی امریکا افزایش یافت و
امریکاییها تلاش کردند الگوی رفتار اروپا را که مبتنی بر اعتمادسازی بود،
تغییر دهند. درواقع «دیپلماسی فشار» امریکا زمینهساز تغییرات تدریجی در
مواضع کشورهای اروپایی در قبال برنامه هستهای ایران شد.
درکل اولویتهای راهبردی اروپا در خاورمیانه عبارت است از: حمایت از
دموکراتهای منطقه، ایجاد زمینه برای سهولتبخشیدن به توسعه دموکراسی و
سازماندهی مجدد سیاست غرب برای حمایت از نخبگان حامی استقرار دموکراسی در
کشورهای دیگر.[۲۸]
روسیه در خاورمیانه: سرگردانی یا خودآگاهی
مسکو در سالهای پایانی حکومت اتحاد جماهیر شوروی، استراتژی خارجی جدیدی را
آغاز کرد که بر کاهش روابط با کشورهای درحالتوسعه متمرکز شده بود. پس از
فروپاشی شوروی و باتوجه به محدودیتهای اقتصادی کشور روسیه رهبران این کشور
با اعطای امتیازات بزرگ به غرب و از جمله همگامشدن با سیاستهای غرب در
مسائل مربوط به جهان سوم، برای کسب کمک اقتصادی به آن متوسل شدند. درنتیجه
حجم مبادلات تجاری روسیه با کشورهای درحالتوسعه از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۵ به
دوسوم کاهش یافت.[۲۹] پریماکف، نخستوزیر روسیه در ۱۹۹۶، بهمنظور احیای
قدرت بزرگ روسیه با مدنظرداشتن روابط نزدیکتر با کشورهای درحالتوسعه
بهعنوان اهرمی برای نفوذ و قدرت مسکو در نظام بینالمللی، سیاست خارجی
جدیدی را در پیش گرفت. برقراری روابط نزدیک با کشورهای خاورمیانه، امریکای
لاتین، چین و هند از جمله اهداف سیاست خارجی روسیه در دوران نخستوزیری
پریماکف بود. تداوم ابتکارات سیاست خارجی وی در دوران نخستوزیری ولادیمیر
پوتین همچنان حفظ شد. پوتین پس از انتخاب به ریاستجمهوری روسیه به تلاشهای
خود برای جلب همکاری بیشتر این مناطق شدت بخشید و توانست با تقویت ارتباط
با این کشورها، شبکهای از روابط دوستانه در مناطق درحالتوسعه و از جمله
خاورمیانه ایجاد کند. بهطورکلی خاورمیانه یکی از مناطق اصلی درگیری میان
روسیه و ایالاتمتحده بوده است. این تعارض در مناقشه ایالاتمتحده با روسیه
بر سر فروش فناوری موشکی و راکتورهای هستهای این کشور به ایران، علاوه بر
فروش سلاحهای متعارف به جمهوری اسلامی ایران بوده است. بااینحال، هرچند
ایران برای سیاست منطقهای روسیه اهمیت دارد، در مقایسه با روابط روسیه با
امریکا، بهنظر میرسد روسها حاضر نیستند منافع روسیه را قربانی کنند.[۳۰]
بااینحال، برخی از سیاستهای روسیه در منطقه برای جمهوری اسلامی ایران
مطلوب است و با امنیت و منافع ایران همخوانی دارد.
...